گله ای نیست
چه اهمیت دارد بودن یا نبودن تو در کنار من
وقتی میان غربت و بی کسی هر روز
فاصله ها را وجب به وجب متر می کنم
چه درد را درمان می کند این لبخند های بی دلیل تو
چه تاثیر دارد این حرف های بی مخاطب من
وقتی دست های من و تو در کنار هم از هم دورند
وقتی من از چشم تو دیگر عشق نمی چینم
چه دیوانه ایم ما که به دنبال بهانه ایم
بی کسی بر نگاه من و تو سایه انداخته است
من و تو اینجاییم
ولی دیگر هیچ غروبی زیبا نیست
باران به یاد دلدادگی دیروز
بر کوچه خاطرات ما می بارد
من بدون سایبان زیر اشک آسمان
دوباره در یاد تو مغشوشم
اما تو بگو تو که ایستاده ای زیر چتر
در یاد کدام عکس خط خورده چنین خاموشی
امشب اشک ها رد شبانه شان را مدیون بی وفایی تواند
گله ای نیست از این افسردگی
بگذار جدا شوند جاده هایی که بی حساب یکی شدند
بگذار بشکند دل من
بگذار بسوزد دل تو..!!
حرفی نیست وقتی روزگار بر من و تو نیاموخته بود
رسم دوست داشتن را !!!...
پ.ن: اگه برادرم ازدواج کنه خیلی تنها میشم