وهم عشق

 

می پرستیم ...

به اندازه تمام سبزی همین درخت رو به رو

دلگیر می شوم

گریه می کنم

حواست نبود

زمستان است !!!

 

نه به خاطر شعر 

نه به خاطر جور دیگر زیستن

خانه دل من برای دو نفر کوچک بود

به همین خاطر تنها ماندم ...


پ.ن:

آینده نگریای من، نمیذاره تو لحظه خوش باشم

اه خسته شدم از دست خودم 

ب.ن:

چشماتو بذار زیر تیغ یا خوب خوب یا کور کور

تو قفس غم صدات با وهم عشق نکن عبور


لحظه هایی که در انتظارم است

 

خدای من

من انسانم به گونه ای که تو آفریدی  نمی توانم مثل فرشتگانت پاک و آسمانی باشم

گاهی فریب می خورم  گاهی ناشکر می شوم و گاهی خودخواهی وجودم را فرامی گیرد

اما همیشه  همیشه و همیشه پشیمان می شوم و به سوی تو باز می گردم چرا که

آغوش تو همیشه باز است

خدایا  می دانم که دعا سرنوشت بد را از ما دور می سازد  پس این بار نیز دست نیاز را

به درگاه تو دراز می کنم و از کسی خواسته هایم را طلب می کنم که هیچ گاه بر سرم

منت نمی گذارد

رازم را به تو می گویم به تو که همیشه دوست منی و عاشق تر از همیشه سر بر آسمان

ملکوتیت می گذارم و در دل دعا می کنم و از تو می خواهم که اگر به صلاح هست

دعایم را مستجاب کنی

خدایا  سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده دلم را در آن بگسترانم و با

دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گل های

زیبای عشق و محبت و ایمان را بار دگر در من تازه گردانی

خداوندا به من صبر بده تا آماده پذیرای لحظه هایی باشم که در انتظارم است . . .

دل نوشته ا :

ای شفاف ترین عقیق

من تو را بر تارک تمام عبادتگاه های دنیا می نشانم

وبر سینه ات جلای دوست داشتن را حک می کنم

مرا با رنگ محبت شستشو کن

مرا با بینش بهاران تعریف کن

من از طایفهء عشقم

دل نوشته ب:

تمام خوبی ها با توست چقدر خالی شده دستام

بذار یه بار قبل از تو بگم که عاشقت هستم

دل نوشته های قشنگین

 

سکوت فریاد من

 

یادمه دعای من همیشه همراه تو بود

علت تنهایی من، ترسم از وابستگی و جدایی بود

یادمه ندونستی چی کشیدم

از بازیات بدتر از مرگ کشیدم

می گفتم عشقش می میره به زودی

یادته اینو خودتم بهم گفتی یه روزی

می تونی بخندی به حرفام

به غصه هام به دردام

نمی دونستم چیو باورش کنم

خودمو چه جوری از فکرش رها کنم

هیچ کسی اشکای چشمامو ندید

سکوت فریاد منو انگاری کسی نشنید

منم یه آدمم یه دنیا اشتباه دارم

غصه پنهون تو دلم یه عالمه زیاد دارم

نه من خوبه نیستم تو این حکایت

نمی دونی چقدر پیش خدا از خودم کردم شکایت

یادمه ندونستی من چقدر غم دارم

تو خوب و خوشیو من ماتم دارم

می خوام بگم اگه یه وقت نشنیدم روی کاغذ صدای حرفاتو

به خدا قسم نشد نه اینکه بخوام ندیده بگیرم اون غرور زیباتو

 می دونم شاید الان دنبال راهی واسه آزار منی

تو هیچ وقت یه رنگ نبودی تا بدونم تو بی دلی یا که با منی

/ تو واقعا از آزار دادن من لذت می بری؟!

شنیدم از این و از اون، از همه

آخر این قصه برا من بی شک غمه

میگن شما با یکی موندن براتون سخته

فراموش کردن ما دلبسته ها براتون خیلی راحته

چرا فکر می کنی من غم ندارم دل ندارم

منم حرف برا گفتن اشک واسه ریختن کم ندارم

می دونم یه روز منم مثل همه فراموشم می کنی

پس سعی نکن با رفتار عاشقونه ت پریشونم کنی

دیگه اذیتم نکن مگه دل نداری؟!

تا میام باورت کنم میری و پا رو دلم میذاری

وجودم محکوم شدش به بد بودن

دیگه چیزی ندارم نازنین واسه گفتن

پی نوشت:

اومدم حرفای دلمو بنویسم یه چیزی شبیه شعر شد

دوستم گفت قشنگه منم اعتماد به نفسم رفت بالا گذاشتمش رو وبلاگم

من چقدر اینجا رو دوست دارم

دل نوشته:

گریه نکن ای من من نگو که گریه مرهمه

پیش غم تنها بودنت اشکای تو خیلی کمه

یه مدت بود بغض می کردم اما بغضم وا نمی شد

الان از شب قدر که بغضم وا شده بی دلیلم اشک می ریزم

 

لحظه های دلگیری


پ.ن اول:

یکی از هنرهای خدادادیم اینه که گاهی وقتا خوب می تونم وانمود کنم که خوبم،

خوب خوب

پ.ن مهم:

گاهی تو زندگی یه گره هایی هست که هیچ جوره نمی تونی بازش کنی

خیلی سعی می کنی اما نمیشه

الان فکر می کنم شاید بهتر باشه از کنار این گره ها بگذریم

چون باز نمیشن و فقط زمان رو از دست میدی

این گرهایی که می گم شاید حتی باز نشدنشون به نفعم باشه

یا اینکه شاید بهتره بهشون فکر نکنم

ب.ن:

گاهی یه لحظه هایی هست میرم تو خودم

دیگه نه چیزی ناراحت ترم می کنه نه چیزی خوشحال

من عاشق این لحظه های دلگیریم

کاش زیاد بیاد سراغم

 

من که گفتم

 

ای دلم زهر بازی دنیا را بخور

چوب عمر بی وفایی دنیا را بخور

ای دلم دیدی که ماتت کرد و برفت

خنده ای بر غصه هایت کرد و برفت

من که گفتم این بهار افسردنی است

من که گفتم این پرستو رفتنی است

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل

ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت

ای کاش خدا فقط شقایق می کاشت

ای کاش یکی می آمد و غم ها را

از قلب اهالی زمین برمی داشت

آره به قول عزیزترین دوستم :

دستم بوی گل میداد مرا به جرم چیدن گل محاکمه کردند اما

هیچ کس فکر نکرد شاید من یک گل کاشته باشم ...

ب.ن:

دیشب خواب دیدم هر کی دستشو میذاشت رو قلبم

با تعجب می گفت تو که قلبت نمیزنه!!!!